از دست عزیزان چه بگویم؟ گله ای نیست
گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
دیری ایت که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا خانه ی تو فاصله ای نیست
بگذشته ام از خویش ولی از تو گذشتن
مرزی است که مشکل تر از آن مرحله ای نیست
سر گشته ترین کشتی دریایی زمانم
می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست
من سلسله جنبان دل عاشق خویشم
یخ بسته زمان در دل بهمن
رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست
|