وقتی که باز صدای آبمی پیچه توی کوچه هاپر میشه از عطر گلا انگار تموم دنیامی شکوفه غنچه ی گلیدر آرزوی زندگیبراش همین کافی که بهش بگن : تو خوشگلینگاه گل به آسمونیه دم کنارش ننشستبه بوته خاره دم دستدلش رو یک نفس نبستیه روز یکی دید گله روخواست بچینه تاج سروتیزی تیغا رو که دیدعقلش بهش گفت که نروگله به خار گفت: که چرا؟نمی شی از من تو جدا؟برو می خوام تنها باشمتو خیلی زشتی به خدایه صبحه سرد خیلی زودبوته خار اونجا نبودبا همه ی عشقی که داشتبا دلی که شکسته بودچشمای گل یه وقتی دیددستی اونو از شاخه چیدنگاه گل هر جا که گشتبوته خاری رو ندید