سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
انسان با برادران مسلمانش [نیرومند و] افزونمی شود . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
بسوی عشق

  نویسنده: علیسان شایقی  
 

زندگی ام هستی

واین جرم قلب من است

آری    تمام جرمم دوست داشتن توست

عشق ورزیدن به توست

جرم من تمنای دستهای گرمیست   که از من دریغ می کنی

ناخداگاهم

فقط تو را می طلبد

طلبی نگاهت خواهم بود ضریح مقدس من



  • کلمات کلیدی :
  •  
       
    سه شنبه 90 اردیبهشت 6 ساعت 5:3 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    آن سوی دلتنگی من

    صدایست که مرا می خواد

    من بدنبال صدایت می گردم

    صدای که آرام می خواند  میان قنوت گریه هایش نام من را

    که مبادا یادش برود دوست داشتن من

    اما من بدنبال صدایت همچنان زمزمه می کنم

    دوستت دارم دوستت دارم دوستت ...



  • کلمات کلیدی :
  •  
       
    سه شنبه 89 اسفند 3 ساعت 10:26 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     
    می خواستی یک عمر با من همصدا باشی
    مثل نسیمی در هوای من رها باشی
    یادت می آید بارها با شوق می گفتی
    تا پای جان هستم در کنارت هر کجا باشی؟
    دیروز و امروزت تفاوت دارد اما- حیف
    اینگونه در چشمم چرا باید دو تا باشی؟
    در روزگار رونق چشمان رنگارنگ
    باید هم اینگونه به من بی اعتنا باشی
    وقتی که بسیار است خاطر خواه اشرافی
    پاسوز عشق مستمند من چرا باشی؟
    هرگز تصور هم نمی کردم که تو اینقدر
    در وادی دلدادگی ها بی وفا باشی
    تنها ترینم پیکرم یخ بسته اما کاش
    می شد تنم را باز خط استوا باشی
    اما نه باید دل برید از با تو بودن ها
    دیگرامیدی نیست خاطر خواه ما باشی


  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    جمعه 89 تیر 11 ساعت 12:27 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    باز یاد تو و دریا و غروبی دلگیر

    عصر یک جمعه و رویا و غروبی دلگیر

    کاش آینده به جز آمدن فردا بود

    باز من ماندم و فردا و غروبی دلگیر

    باز چشمان من و عکس تو با هم بودند

    باز هم شورش و غوغا و غروبی دلگیر

    باز هم خلوت دلگیر من و خاطره ها

    آه و افسوس و تمنا و غروبی دلگیر

    باز این پنجره ها شاهد تنهایی من

    من و یک پنجره تنها و غروبی دلگیر

    کاش بیماری بی حوصلگی سر می رفت

    شب و بیماری و یلدا و غروبی دلگیر



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    پنج شنبه 89 تیر 10 ساعت 10:17 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    چشمی برای عشق شما تر نمی کنند

    آنقدر عاقلند که باور نمی کنند

    هر روز فکر روز گذشته ولی دریغ

    فکری برای لحظه ی آخر نمی کنند

    کافر نبوده ایم ولی نا برادران

    رحمی به عشق پاک برادر نمی کنند

    رویایشان همیشه همین بوده مرگ ما

    یک شاخه گل اگر چه کهپر پر نمی کنند

    اما همیشه ظاهرشان عکس باطن است

    از بس که شعر آینه از بر نمی کنند

    بیگانه اند با غزل ویاد اندکی

    از عاشقانه های تو قیصر نمی کنند

    . . . . . . . . . . .

    چشمی برای عشق شما تر نمی کنند

    آنانکه فکر بال کبوتر نمی کنند



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    پنج شنبه 89 تیر 10 ساعت 10:8 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    ودکمه های بلوزش که سایه روشن بود

    زنی جوان که نگاهش همیشه با من بود

    تمام سادگی اش را برای من پیچید

    مبان روسری و دامنی که ساتن بود

    و م..مژه های سیاهش کشیده تا ابرو

    ردیف شعر سپیدم شبیه این زن بود

    شبیه بغض ترک خورده بود و می خندید

    پر از تراوت باران پر از شکفتن بود

    گذشت ساعت و زن باز با همان لبخند

    چراغ های خیابان هنوز روشن بود

    کنار پنجره آمد مرا نشان می داد

    زنی جوان که نگاهش همیشه با من بود



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    پنج شنبه 89 تیر 10 ساعت 9:58 صبح

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
      شعر
    دراکولا
    بچه شرور
    شوهرت
    جنازه
    کودکانه
    باران
    تو گوه می خوری
    ناگهان
    با تمام وجود غمگینم
    [عناوین آرشیوشده]
     
    پارسی بلاگ

    خانه مدیریت شناسنامه ایمیل

    119967: کل بازدید

    8 :بازدید امروز

    5 :بازدید دیروز

     RSS 

     Atom 

     
    دسته بندی
     
    آرشیو
     
    درباره خودم
    بسوی عشق
    علیسان شایقی
    با سلام خدمت دوستان عزیز من در این وبلاگ سعی میکنم طرز فکری نوی از زندگی رو براتون توضیح بدم. راه در جهان یکیست و آن راه راستی است
     
    لوگوی خودم
    بسوی عشق
     
     
    عکس رفقام
     
    رفقام
    حضور و غیاب
     
    اشتراک