سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
پسر آدم وصىّ خود در مال خویش باش ، و در آن چنان کن که خواهى پس از تو کنند . [نهج البلاغه]
بسوی عشق

  نویسنده: علیسان شایقی  
 

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم

زلف را حلقه مکن تا نکُنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم

رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گُلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم

شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توام آزادم



  • کلمات کلیدی :
  •  
       
    دوشنبه 89 دی 6 ساعت 3:27 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     
    تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
    دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
    تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
    که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
    فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
    چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    دوشنبه 89 مهر 12 ساعت 7:48 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     
    در زدم او گفت جانم کیستی؟

    گفتمش تو عاشق من نیستی؟

    گفت نه، اما ببینم تا به کی?

    پشت این در منتظر می ایستی؟


  • کلمات کلیدی : عاشقانه
  •  
       
    پنج شنبه 89 مهر 8 ساعت 7:19 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     
    اگه از تو ننوشتم فکر نکن سرم شلوغه...

    توی زندگی یه وقتا تنهایی رمز عبوره...

    اگه از چشمات گذشتم فکر نکن عاشق نبودم...

    مطمئن باش توی دنیا دل به تو سپرده بودم...

    خیلی سخته بگی میرم وقتی می خوای که بمونی...

    وقتی می خوای تو خیالت شعرای قشنگ بخونی...

    من گذشتم از تو اما تو همیشه بهترینی...

    مثل اشکی واسه چشمام موندگاری و صمیمی...

    من می خواستم تو خیالم ازتو تا ابد بخونم...

    تنها باشم بی حضورت رازچشماتو بدونم...

    من می خواستم واسه دردام تنهایی خونه بسازم...

    با نت های مهربونیت شعرای قشنگ بسازم...

    می دونستم وقتی میرم دیگه تا ابد غریبم...

    حتی واسه چشم خیست بی وفاترین فریبم...

    شاید امروز که سیاهی رخنه کرده تو وجودم...

    بدونم که راستی راستی روزی عاشق تو بودم...


  • کلمات کلیدی : عاشقانه
  •  
       
    پنج شنبه 89 مهر 8 ساعت 7:17 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    باز به دیده ترم باز چه شد نیامدی

    چشم نشسته بر درم باز چه شد نیامدی

    یوسف مهربان من ای همه برادری

    ای همه برادرم باز چه شد نیامدی

    از شب امشب تو تا هر شب دیگر امشبم

    امشب از تو دیگرم باز چه شد نیامدی

    آخر و عاقبت بیا عاقبتی و آخری

    عاقبتم و آخرم باز چه شد نیامدی

    آی به شرط خنجری عاشق کشته را بیا

    عاشق شرط خنجرم باز چه شد نیامدی

    ای همه مسافرت یاد وطن نمی کنی

    ای وطن مسافرم باز چه شد نیامدی

    آینه در برابرت آینه ی در آینه

    آینه در برابرم باز چه شد نیامدی



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    چهارشنبه 89 تیر 30 ساعت 9:56 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    قسم به دوزخ قسم به چنگیز

    قسم به حال و هوای پاییز

    قسم به تهمت قسم به مریم

    قسم به گندم گناه آدم

    نه باغ لیمو نه باغ سیبی

    نه دلربای نه دل فریبی 

    نه مثل شعری که ناگهان است

    نه مثل گریه که بی امان است

    نه مثل شاهان همیشه مستی

    نه چون خدایان همیسه هستی

    تمام سعی ات شکست من بود

    اگر چه مهرت ورای تن بود

    همیشه شاعر شکستنی نیست

    همیشه دردش نگفتنی نیست

    خدای شاعر خدای دریاست

    همین برایش چقدر زیباست



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    چهارشنبه 89 تیر 30 ساعت 9:44 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    من هیچ وقت مثل تو یک زن نمیشوم

    آدم شدی ولی چه کنم من نمیشوم

    من چراغ الکلی مست بی رمق

    جز با جرقه های تو روشن نمی شوم

    من هیچ وقت عکس خودم را نمی کشم

    چون من شبیه آن من قبلا نمی شوم

    از حرفهای مفت و اراجیف خسته ام

    شاعر که نه...نمی شوم...اصلا نمی شوم

    حتی خدا به شیشه من سنگ میزند

    چون هیچ وقت مثل تو یک زن نمیشوم



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    چهارشنبه 89 تیر 30 ساعت 9:35 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    از دست عزیزان چه بگویم؟ گله ای نیست

    گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

    سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

    هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست

    دیری ایت که از خانه خرابان جهانم

    بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست

    در حسرت دیدار تو آواره ترینم

    هر چند که تا خانه ی تو فاصله ای نیست

    بگذشته ام از خویش ولی از تو گذشتن

    مرزی است که مشکل تر از آن مرحله ای نیست

    سر گشته ترین کشتی دریایی زمانم

    می کوچم و در رهگذرم اسکله ای نیست

    من سلسله جنبان دل عاشق خویشم

    یخ بسته زمان در دل بهمن

    رفتند عزیزان و مرا قافله ای نیست



  • کلمات کلیدی : عاشقانه
  •  
       
    چهارشنبه 89 تیر 30 ساعت 9:26 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     
    می خواستی یک عمر با من همصدا باشی
    مثل نسیمی در هوای من رها باشی
    یادت می آید بارها با شوق می گفتی
    تا پای جان هستم در کنارت هر کجا باشی؟
    دیروز و امروزت تفاوت دارد اما- حیف
    اینگونه در چشمم چرا باید دو تا باشی؟
    در روزگار رونق چشمان رنگارنگ
    باید هم اینگونه به من بی اعتنا باشی
    وقتی که بسیار است خاطر خواه اشرافی
    پاسوز عشق مستمند من چرا باشی؟
    هرگز تصور هم نمی کردم که تو اینقدر
    در وادی دلدادگی ها بی وفا باشی
    تنها ترینم پیکرم یخ بسته اما کاش
    می شد تنم را باز خط استوا باشی
    اما نه باید دل برید از با تو بودن ها
    دیگرامیدی نیست خاطر خواه ما باشی


  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    جمعه 89 تیر 11 ساعت 12:27 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    باز یاد تو و دریا و غروبی دلگیر

    عصر یک جمعه و رویا و غروبی دلگیر

    کاش آینده به جز آمدن فردا بود

    باز من ماندم و فردا و غروبی دلگیر

    باز چشمان من و عکس تو با هم بودند

    باز هم شورش و غوغا و غروبی دلگیر

    باز هم خلوت دلگیر من و خاطره ها

    آه و افسوس و تمنا و غروبی دلگیر

    باز این پنجره ها شاهد تنهایی من

    من و یک پنجره تنها و غروبی دلگیر

    کاش بیماری بی حوصلگی سر می رفت

    شب و بیماری و یلدا و غروبی دلگیر



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    پنج شنبه 89 تیر 10 ساعت 10:17 صبح

    <      1   2   3   4   5      >
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
      شعر
    دراکولا
    بچه شرور
    شوهرت
    جنازه
    کودکانه
    باران
    تو گوه می خوری
    ناگهان
    با تمام وجود غمگینم
    [عناوین آرشیوشده]
     
    پارسی بلاگ

    خانه مدیریت شناسنامه ایمیل

    119983: کل بازدید

    24 :بازدید امروز

    5 :بازدید دیروز

     RSS 

     Atom 

     
    دسته بندی
     
    آرشیو
     
    درباره خودم
    بسوی عشق
    علیسان شایقی
    با سلام خدمت دوستان عزیز من در این وبلاگ سعی میکنم طرز فکری نوی از زندگی رو براتون توضیح بدم. راه در جهان یکیست و آن راه راستی است
     
    لوگوی خودم
    بسوی عشق
    &NBSP;
     
    عکس رفقام
     
    رفقام
    حضور و غیاب
     
    اشتراک