سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
هیچ متکبّری، دوستی ندارد . [امام علی علیه السلام]
بسوی عشق

  نویسنده: علیسان شایقی  
 
می خواستی یک عمر با من همصدا باشی
مثل نسیمی در هوای من رها باشی
یادت می آید بارها با شوق می گفتی
تا پای جان هستم در کنارت هر کجا باشی؟
دیروز و امروزت تفاوت دارد اما- حیف
اینگونه در چشمم چرا باید دو تا باشی؟
در روزگار رونق چشمان رنگارنگ
باید هم اینگونه به من بی اعتنا باشی
وقتی که بسیار است خاطر خواه اشرافی
پاسوز عشق مستمند من چرا باشی؟
هرگز تصور هم نمی کردم که تو اینقدر
در وادی دلدادگی ها بی وفا باشی
تنها ترینم پیکرم یخ بسته اما کاش
می شد تنم را باز خط استوا باشی
اما نه باید دل برید از با تو بودن ها
دیگرامیدی نیست خاطر خواه ما باشی


  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    جمعه 89 تیر 11 ساعت 12:27 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    باز یاد تو و دریا و غروبی دلگیر

    عصر یک جمعه و رویا و غروبی دلگیر

    کاش آینده به جز آمدن فردا بود

    باز من ماندم و فردا و غروبی دلگیر

    باز چشمان من و عکس تو با هم بودند

    باز هم شورش و غوغا و غروبی دلگیر

    باز هم خلوت دلگیر من و خاطره ها

    آه و افسوس و تمنا و غروبی دلگیر

    باز این پنجره ها شاهد تنهایی من

    من و یک پنجره تنها و غروبی دلگیر

    کاش بیماری بی حوصلگی سر می رفت

    شب و بیماری و یلدا و غروبی دلگیر



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    پنج شنبه 89 تیر 10 ساعت 10:17 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    چشمی برای عشق شما تر نمی کنند

    آنقدر عاقلند که باور نمی کنند

    هر روز فکر روز گذشته ولی دریغ

    فکری برای لحظه ی آخر نمی کنند

    کافر نبوده ایم ولی نا برادران

    رحمی به عشق پاک برادر نمی کنند

    رویایشان همیشه همین بوده مرگ ما

    یک شاخه گل اگر چه کهپر پر نمی کنند

    اما همیشه ظاهرشان عکس باطن است

    از بس که شعر آینه از بر نمی کنند

    بیگانه اند با غزل ویاد اندکی

    از عاشقانه های تو قیصر نمی کنند

    . . . . . . . . . . .

    چشمی برای عشق شما تر نمی کنند

    آنانکه فکر بال کبوتر نمی کنند



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    پنج شنبه 89 تیر 10 ساعت 10:8 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    ودکمه های بلوزش که سایه روشن بود

    زنی جوان که نگاهش همیشه با من بود

    تمام سادگی اش را برای من پیچید

    مبان روسری و دامنی که ساتن بود

    و م..مژه های سیاهش کشیده تا ابرو

    ردیف شعر سپیدم شبیه این زن بود

    شبیه بغض ترک خورده بود و می خندید

    پر از تراوت باران پر از شکفتن بود

    گذشت ساعت و زن باز با همان لبخند

    چراغ های خیابان هنوز روشن بود

    کنار پنجره آمد مرا نشان می داد

    زنی جوان که نگاهش همیشه با من بود



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    پنج شنبه 89 تیر 10 ساعت 9:58 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    خدا یا دوست ندارم تا زمانی که زنده هستم مرده باشم

    به آرامی آغاز به مردن می کنی

    اگر سفر نکنی

    اگر چیزی نخوانی

    اگر به اصوات زندگی گوش ندهی

    اگر از خودت قدردانی نکنی

    به آرامی آغاز به مردن می کنی

    زمانی که خود باوری را در خود بکشی

    وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

    به آرامی آغاز به مردن می کنی

    اگر برده عادت خود شوی

    اگر از شور و حرارت

    از احساسات سرکش

    و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند

     و ضربان قلبت را تندتر میکنند

    دوری کنی

    تو به آرامی آغاز به مردن میکنی.



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    دوشنبه 89 خرداد 17 ساعت 3:13 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

     

    گل

  • کلمات کلیدی : عکس، شعر
  •  
       
    جمعه 88 بهمن 16 ساعت 4:4 عصر

    <      1   2   3      
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
      شعر
    دراکولا
    بچه شرور
    شوهرت
    جنازه
    کودکانه
    باران
    تو گوه می خوری
    ناگهان
    با تمام وجود غمگینم
    [عناوین آرشیوشده]
     
    پارسی بلاگ

    خانه مدیریت شناسنامه ایمیل

    118478: کل بازدید

    8 :بازدید امروز

    11 :بازدید دیروز

     RSS 

     Atom 

     
    دسته بندی
     
    آرشیو
     
    درباره خودم
    بسوی عشق
    علیسان شایقی
    با سلام خدمت دوستان عزیز من در این وبلاگ سعی میکنم طرز فکری نوی از زندگی رو براتون توضیح بدم. راه در جهان یکیست و آن راه راستی است
     
    لوگوی خودم
    بسوی عشق
    &NBSP;
     
    عکس رفقام
     
    رفقام
    حضور و غیاب
     
    اشتراک