سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
آنچه از مالت رفت و تو را پند آموخت ، از دستت نشد و نسوخت . [نهج البلاغه]
بسوی عشق

  نویسنده: علیسان شایقی  
 

که قد تمامه کرمهای عالم دوستت دارم

که قد تمامی دوش ها می بارم

که درد می کشم قد پریودهای هفت روزت

که سر درد میکنم به سر دردهای مرموزت

که با صدای تو قطع کنم؟نه بمان هنوز

که دوستم داری کمی بیشتر از دیروز

که لایه سینه های تو بی هوا گریه شوم

که مست توی کوچه های غمت بدوم

 

 



  • کلمات کلیدی : شعر، ترانه، مرد، دوستت دارم
  •  
       
    سه شنبه 91 فروردین 22 ساعت 2:44 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     
    وقتی که باز صدای آب
    می پیچه توی کوچه ها
    پر میشه از عطر گلا انگار تموم دنیا
    می شکوفه غنچه ی گلی
    در آرزوی زندگی
    براش همین کافی که 
    بهش بگن : تو خوشگلی
    نگاه گل به آسمون
    یه دم کنارش ننشست
    به بوته خاره دم دست
    دلش رو یک نفس نبست
    یه روز یکی دید گله رو
    خواست بچینه تاج سرو
    تیزی تیغا رو که دید
    عقلش بهش گفت که نرو
    گله به خار گفت: که چرا؟
    نمی شی از من تو جدا؟
    برو می خوام تنها باشم
    تو خیلی زشتی به خدا
    یه صبحه سرد خیلی زود
    بوته خار اونجا نبود
    با همه ی عشقی که داشت
    با دلی که شکسته بود
    چشمای گل یه وقتی دید
    دستی اونو از شاخه چید
    نگاه گل هر جا که گشت
    بوته خاری رو ندید


  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    دوشنبه 90 اسفند 8 ساعت 2:34 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    گاه یادت می افتم

    یاده کوچهای پر از قرارمان

    یادقهر کردنت از دیر امدنم

    یاده تمام نامه های آشتی کنان

    یاد کودک واسطه

    چه زود میگذرد زندگی

    مثل خیال من

    مثل امدن و رفتن

    تنها در این میان منو تو یم که دگیر افعال شده ایم



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    دوشنبه 90 شهریور 7 ساعت 2:55 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    آرزو بدل خواهد ماند

    تمام سرنوشت

    آروزی اینکه من را جدا کند از غم ها

    به گور فراموشی خواهد برد

    زندگی بی غم معنا نخواهد داشت

    غم زندگی من است

    ای سرنوشت تو را چه میشود؟

    منو غمم رفیق همیم

     



     
       
    پنج شنبه 90 شهریور 3 ساعت 8:28 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    گاه می اندیشم کاش دلم هرگز درد پنهانی نداشت

    گاه می اندیشم کاش زندگی زندان و زندانبانی نداشت

    گاه تمام خیالم کاش میشود

    تمام میشوم شبی گاه تمامی شب

    گاه می اندیشم کاش ماه هم ماه بود

    گاه می خندن مردم به ماه تولدم و کاش...

    کاش خندشان تمام نشود هرگز آرزوی من اینست

    تمام نشود گر چه به من می خندن



     
       
    یکشنبه 90 مرداد 30 ساعت 11:16 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    دیشب دلم از تنهای خود باز گرفت

    مثل هر شب که دلم میگیرد

    روی تنهاترین برگ دلم خطی هست

    گاهی این خط چنین می شکند

    با تلنگری از وزش باد روی شعمدانی کنار حوض

    من دلم از دوری قاصدک می سوزد

    که خبر از نوازش باد ندارد



     
       
    شنبه 90 مرداد 29 ساعت 8:51 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     
    تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
    دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
    تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
    که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
    فقط یک لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
    چرا عاقل کند کاری که بازآرد پشیمانی؟



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    دوشنبه 89 مهر 12 ساعت 7:48 عصر

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    باز به دیده ترم باز چه شد نیامدی

    چشم نشسته بر درم باز چه شد نیامدی

    یوسف مهربان من ای همه برادری

    ای همه برادرم باز چه شد نیامدی

    از شب امشب تو تا هر شب دیگر امشبم

    امشب از تو دیگرم باز چه شد نیامدی

    آخر و عاقبت بیا عاقبتی و آخری

    عاقبتم و آخرم باز چه شد نیامدی

    آی به شرط خنجری عاشق کشته را بیا

    عاشق شرط خنجرم باز چه شد نیامدی

    ای همه مسافرت یاد وطن نمی کنی

    ای وطن مسافرم باز چه شد نیامدی

    آینه در برابرت آینه ی در آینه

    آینه در برابرم باز چه شد نیامدی



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    چهارشنبه 89 تیر 30 ساعت 9:56 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    قسم به دوزخ قسم به چنگیز

    قسم به حال و هوای پاییز

    قسم به تهمت قسم به مریم

    قسم به گندم گناه آدم

    نه باغ لیمو نه باغ سیبی

    نه دلربای نه دل فریبی 

    نه مثل شعری که ناگهان است

    نه مثل گریه که بی امان است

    نه مثل شاهان همیشه مستی

    نه چون خدایان همیسه هستی

    تمام سعی ات شکست من بود

    اگر چه مهرت ورای تن بود

    همیشه شاعر شکستنی نیست

    همیشه دردش نگفتنی نیست

    خدای شاعر خدای دریاست

    همین برایش چقدر زیباست



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    چهارشنبه 89 تیر 30 ساعت 9:44 صبح

      نویسنده: علیسان شایقی  
     

    من هیچ وقت مثل تو یک زن نمیشوم

    آدم شدی ولی چه کنم من نمیشوم

    من چراغ الکلی مست بی رمق

    جز با جرقه های تو روشن نمی شوم

    من هیچ وقت عکس خودم را نمی کشم

    چون من شبیه آن من قبلا نمی شوم

    از حرفهای مفت و اراجیف خسته ام

    شاعر که نه...نمی شوم...اصلا نمی شوم

    حتی خدا به شیشه من سنگ میزند

    چون هیچ وقت مثل تو یک زن نمیشوم



  • کلمات کلیدی : شعر
  •  
       
    چهارشنبه 89 تیر 30 ساعت 9:35 صبح

    <      1   2   3      >
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
      شعر
    دراکولا
    بچه شرور
    شوهرت
    جنازه
    کودکانه
    باران
    تو گوه می خوری
    ناگهان
    با تمام وجود غمگینم
    [عناوین آرشیوشده]
     
    پارسی بلاگ

    خانه مدیریت شناسنامه ایمیل

    119993: کل بازدید

    34 :بازدید امروز

    5 :بازدید دیروز

     RSS 

     Atom 

     
    دسته بندی
     
    آرشیو
     
    درباره خودم
    بسوی عشق
    علیسان شایقی
    با سلام خدمت دوستان عزیز من در این وبلاگ سعی میکنم طرز فکری نوی از زندگی رو براتون توضیح بدم. راه در جهان یکیست و آن راه راستی است
     
    لوگوی خودم
    بسوی عشق
    &NBSP;
     
    عکس رفقام
     
    رفقام
    حضور و غیاب
     
    اشتراک